قصه پنجم
اولين روز ديدن شما گلم سلام ماماني خوبي گلم اين از طرف بابا به شما عزيز دل ماماني جوني ديروز يعني 30/1/93 من رفتم سونوگرافي نرگس خيلي شلوغ بود و كلي معطل شدم و بعد از تلاش بسيار زياد ماماني و خوردن آب زياد موفق شدم كه شما عزيز دل رو براي اولين بار ببينم خيلي كوچولو بودي 3 سانت بودي راستي ضربان قلب تو هم شنيدم خانم دكتر واسعي به من گفت كه شما حدود 6 هفته هستي و تازه قلب ات شروع به زدن مي كنه يعني 103 تا در دقيقه يك خورده ضعيف بود و من ترسيدم ولي از خدا خواستم كه تو رو حفظ كنه و مطمئن هستم كه هميشه محافظ تو هست تند تند مامان بزرگ شد تازگي ها خيلي بد شدي همش من و اذيت مي كني حالم زياد خوب نيست ولي با تمام اين حرفها مامان عا...
نویسنده :
مامان سمیه
10:45